خلاصه کتاب آیشمن در اورشلیم (ابتذال شر) – هانا آرنت

خلاصه کتاب آیشمن در اورشلیم (ابتذال شر) - هانا آرنت

خلاصه کتاب آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر ( نویسنده هانا آرنت )

کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» اثر هانا آرنت، نه فقط یک گزارش ساده از محاکمه آدولف آیشمن است، بلکه یک تحلیل عمیق و تکان دهنده از ماهیت شر، به خصوص شرارتی که از بی فکری و اطاعت کورکورانه نشئت می گیرد و در قالب بوروکراسی های مدرن شکل می گیرد.

راستش را بخواهید، بعضی کتاب ها هستند که خواندنشان نه فقط یک تجربه فکری، بلکه یک زلزله تمام عیار در ذهن آدم به پا می کند. «آیشمن در اورشلیم» از هانا آرنت دقیقاً یکی از همین کتاب هاست. یک گزارشگر، یک فیلسوف و یک شاهد از نزدیک، روایتی از محاکمه یکی از جنایت کارترین افراد تاریخ، آدولف آیشمن، که قرار بود از نزدیک شرارت را ببیند، اما چیزی جز یک «آدم معمولی» پیدا نکرد! حالا بیایید با هم وارد دنیای این کتاب شویم و ببینیم هانا آرنت چطور مفهوم «ابتذال شر» را برای ما تعریف کرد و چرا این حرفش دنیا را تکان داد. این سفر، نه فقط یک مرور تاریخی، بلکه دعوتی است به یک تأمل عمیق درباره خودمان، سیستم هایی که در آن ها زندگی می کنیم و مسئولیت های اخلاقی مان.

هانا آرنت: زندگی و اندیشه ای که دنیا را تکان داد

هانا آرنت، زنی که قلمش مرزهای اندیشه رو جابه جا کرد، سال ۱۹۰۶ تو آلمان به دنیا اومد. یهودی بود و درس خون. فلسفه خوند و اتفاقاً زیر نظر یکی از فیلسوفای معروف، کارل یاسپرس، دکترای فلسفه ش رو گرفت. اما زندگی همیشه اون چیزی نیست که آدم برنامه ریزی می کنه. با روی کار اومدن نازی ها و بالا گرفتن بساط یهودستیزی، هانا آرنت مجبور شد از کشورش فرار کنه. اول به چکسلواکی، بعد سوئیس، بعد فرانسه و در نهایت سر از آمریکا درآورد. همین مهاجرت اجباری و تجربه زندگی زیر سایه توتالیتاریسم، نگاهی عمیق و بی پرده بهش داد که بعدها تو کتاب هایی مثل «ریشه های توتالیتاریسم» و «وضع بشر» به اوج خودش رسید.

حالا فکر کنید، زنی با این پیشینه، وقتی در سال ۱۹۶۱ به عنوان گزارشگر مجله «نیویورکر» برای پوشش محاکمه آدولف آیشمن به اورشلیم میره، چه انتظاری داره؟ شاید انتظار دیدن یک هیولای تمام عیار، یک شیطان مجسم. اما چیزی که دید، دنیا و تصورات ما از شر رو برای همیشه تغییر داد. آرنت اونجا فقط یک خبرنگار نبود؛ داشت از دریچه چشم یک فیلسوف به عمق وجود شرارت نگاه می کرد و نتیجه گیری هاش، حسابی جنجال به پا کرد و هنوز هم بعد از این همه سال، بحث برانگیزه.

آیشمن در قفس شیشه ای: بستر تاریخی محاکمه اورشلیم

داستان از اونجایی شروع می شه که آدولف آیشمن، یکی از معماران اصلی «راه حل نهایی» و کسی که مسئولیت سازماندهی اعزام میلیون ها یهودی به اردوگاه های مرگ رو به عهده داشت، بعد از سال ها مخفی شدن تو آرژانتین، در سال ۱۹۶۰ توسط مأموران اسرائیلی دستگیر و به اورشلیم منتقل می شه. این خودش یک عملیات جاسوسی هیجان انگیز بود که سر و صدای زیادی به پا کرد.

هدف از برگزاری این دادگاه تو اسرائیل، فقط محاکمه یک جنایتکار نبود. دیوید بن گوریون، نخست وزیر وقت اسرائیل، انگیزه های بزرگ تری داشت؛ می خواست مظلومیت تاریخی یهودی ها رو به دنیا نشون بده، از روابط کثیف نازی ها با بعضی حکومت های عربی پرده برداره و ثابت کنه اسرائیل تنها جاییه که یهودی ها می تونن احساس امنیت کنن. آرنت اما به این انگیزه های سیاسی با دیده ی شک و تردید نگاه می کرد و اعتقاد داشت این کار، اصل عدالت رو زیر سوال می بره.

وقتی آیشمن تو اون قفس شیشه ای تو دادگاه نشست، همه منتظر دیدن یک هیولا بودند. انتظار داشتند یک سادیست روانی، یک شیطانی که از بدبختی بقیه لذت می برده رو ببینند. اما چی دیدند؟ یک مرد میان سال با قامتی متوسط، کچل، با دندان های بدقواره و چشم های نزدیک بین. کسی که با خونسردی و بدون کوچکترین نشونه ای از پشیمانی یا حتی خباثت، از کارهای خودش دفاع می کرد. شش تا روان پزشک هم روی «عادی» بودن و حتی «مثبت نگر» بودنش تأکید کرده بودند. اینجاست که آرنت با اون نگاه تیزبینش، به عمق ماجرا نفوذ کرد و گفت: «این مرد، هیولا نیست؛ او فقط یک بوروکرات معمولی بود.» همین جمله، سنگ بنای نظریه «ابتذال شر» شد که دنیا رو لرزوند.

ابتذال شر: وقتی شرارت لباس بی فکری می پوشد

شاید مهم ترین و جنجالی ترین مفهوم کتاب «آیشمن در اورشلیم» همین «ابتذال شر» باشه. آرنت می گفت شر لازم نیست همیشه رادیکال باشه، لازم نیست از کینه، نفرت عمیق یا شیطنت ذاتی بیاد. گاهی وقت ها شر، «عادی» میشه. ابتذال شر یعنی اینکه افراد معمولی، آدم هایی که نه دیوانه هستند و نه سادیست، تحت شرایط خاص، می تونن دست به شرارت های عظیم بزنن. چطوری؟ با بی فکری، با عدم توانایی در داوری اخلاقی و با اطاعت کورکورانه از سیستم.

آیشمن مصداق بارز این ابتذال بود. او یک مهره تو یک سیستم عظیم بود. کارش رو مثل یک کارمند وظیفه شناس انجام می داد. هدفش این بود که کارها «خوب» پیش بره، فرقی نمی کرد این کار جابجایی پرونده باشه یا فرستادن آدم ها به اردوگاه های مرگ. او هیچ وقت از خودش نپرسید که «آیا کاری که دارم می کنم، درسته؟» یا «آیا من مسئول تبعات این کار هستم؟». این نپرسیدن، این بی تفاوتی فکری، برای آرنت از هر خشونت ذاتی ترسناک تر بود.

بی تردید، قضات می دانستند که اعتقاد به هیولابودن آیشمن چقدر آرامش بخش است… مشکل آیشمن دقیقاً همین بود که افراد زیادی شبیه او بودند که نه منحرف بودند و نه سادیست؛ آن ها به شکلی اسفبار و هولناک معمولی بوده و هستند.

این مفهوم می گفت که شر می تونه مثل یک بیماری واگیردار تو سیستم های بوروکراتیک پخش بشه. جایی که هر کس فقط وظیفه خودش رو انجام می ده، بدون اینکه به تصویر کلی و عواقب کارش فکر کنه. هر دنده ای تو این ماشین عظیم، فقط به چرخ دنده کناریش نگاه می کنه و به مقصد نهایی ماشین کاری نداره. اینجاست که یک سیستم توتالیتر، آدم های معمولی رو تبدیل به مجری های بی فکر شرارت می کنه. آیشمن هیولا نبود، او فقط یک «آدم معمولی» بود که در یک سیستم غیرعادی، وظایف غیرانسانی اش را به بهترین شکل ممکن انجام می داد. و این، ترسناک ترین بخش ماجرا بود.

آیشمن و راه حل نهایی: سفر به اعماق یک فاجعه بوروکراتیک

برای اینکه بفهمیم چطور یک آدم معمولی تونست عامل کشتار میلیون ها نفر بشه، باید قدم به قدم با گزارش آرنت پیش بریم. او تو کتابش، تمام جزئیات محاکمه آیشمن رو با تاریخ هولوکاست گره می زنه تا نشون بده این شرارت چطور از یه ایده کوچیک شروع شد و مثل یه سرطان تو کل اروپا پخش شد.

متهمی که فقط اطاعت می کرد

خب، بیایید برگردیم به دادگاه. آیشمن اونجا از خودش چطور دفاع می کرد؟ یک جمله ثابت داشت: «من به معنایی که در کیفرخواست آمده، گناهکار نیستم.» اون خودش رو یک «شهروند قانون مدار» می دونست که فقط دستورات رؤساش رو اجرا می کرده. از نظرش، تمام کارهایی که کرده بود، تو چارچوب قوانین رایش سوم بوده. اون می گفت قوانین هیتلر، حکم «قانون» رو داشته و او فقط تابع اون ها بوده. حتی ادعا می کرد که از اصول اخلاقی کانت پیروی می کرده، اما آرنت نشون می ده که این ادعا چقدر پوچ و بی معنی بود. اخلاق کانتی بر اساس داوری و تفکر انسانه، نه اطاعت کورکورانه. آیشمن در واقع احساساتش رو کشته بود تا بتونه وظایفش رو انجام بده.

جالب اینکه، آیشمن هیچ وقت نخواست از کارهایی که کرده بود فرار کنه یا پشیمونی نشون بده. حتی یک بار گفت: «توبه، کار بچه های کوچیکه!» او فقط می خواست ثابت کنه که اونطور که دادستانی می گه، یک هیولای شیطانی نبوده. این اصرار بر «عادی» بودن و «وظیفه شناس» بودن در برابر جنایات هولناکی که انجام داده بود، دقیقا همون چیزی بود که آرنت رو به مفهوم «ابتذال شر» رسوند.

متخصص مسئله یهود: از مهاجرت تا نابودی

آیشمن قبل از اینکه یه جنایتکار بزرگ بشه، یه آدم معمولی بود که دنبال یه شغل بهتر می گشت. تو سال ۱۹۳۴ تو واحد اطلاعاتی اس اس (SD) مشغول به کار شد؛ جایی که وظیفه تشکیل پرونده و جمع آوری اطلاعات رو داشت. اوایل کارش، رو فراماسون ها تمرکز داشت، اما بعد از مدتی، با «مسئله یهود» آشنا شد و کم کم به یک «متخصص» تو این زمینه تبدیل شد.

تو اون سال ها، یعنی حدود ۱۹۳۳ به بعد، حکومت نازی شروع به حذف یهودی ها از مناصب دولتی کرد و زندگی رو براشون سخت و سخت تر کرد. همین باعث شد مهاجرت یهودی ها از آلمان شروع بشه. آیشمن تو سال ۱۹۳۸ برای سازماندهی امور مهاجرت به وین فرستاده شد. اونجا بود که ایده ای شیطانی اما «بوروکراتیک» رو پیاده کرد: یک سیستم اتوماتیک برای اخراج یهودی ها.

آرنت توصیف می کنه که چطور یهودی ها وارد این سیستم می شدند؛ از یک پیشخوان به پیشخوان دیگه، از یه دفتر به یه دفتر دیگه. آخرش هم بدون یک قران پول و بدون هیچ حقی، با یک پاسپورت که روش نوشته شده بود «باید ظرف دو هفته کشور رو ترک کنید، وگرنه به اردوگاه تجمیع فرستاده می شید»، از اون ساختمون بیرون میومدن. آیشمن به این کارش افتخار می کرد و ادعا می کرد جان صدها هزار نفر رو نجات داده.

اون اوایل، ایده هایی مثل «پروژه نیسکو» (تجمع یهودی ها تو یه منطقه وسیع تو لهستان) و بعدتر «پروژه ماداگاسکار» (تخلیه چهار میلیون یهودی به یه جزیره فرانسوی اطراف آفریقا) مطرح شد. آیشمن تو این مراحل هم حسابی فعال بود. این پروژه ها به ظاهر راه حل هایی برای «مسئله یهود» بودند، اما از دید آرنت، مثل یک لفافه برای آغاز نابودی یهودیان اروپای غربی عمل می کردند. این مسیر، کم کم به جایی رسید که دیگه مهاجرت و تجمیع جوابگو نبود. نوبت به «راه حل فیزیکی» رسید: کشتار.

کنفرانس وانزه: جایی که تصمیم نهایی گرفته شد

سال ۱۹۴۲، هایدریش، رئیس اداره اصلی امنیت رایش، آقایان رو به یک ویلای زیبا تو حومه برلین، محله وانزه، دعوت کرد. کنفرانسی بود برای هماهنگی تمام وزارت خانه ها و مقامات مربوطه برای اجرای «راه حل نهایی» در سراسر اروپا. اونجا بود که تصمیم نهایی برای «نابودی فیزیکی» یهودی ها گرفته شد.

آیشمن هم اونجا بود، به عنوان پایین ترین مقام حاضر تو جلسه. کارش؟ تهیه صورت جلسه. وظیفه عظیمی بهش سپرده شد: سازماندهی کشتار یازده میلیون یهودی. این جلسه برای آیشمن یک نقطه عطف بود. اون می گفت بعد از این جلسه، حس پونتیوس پیلاطس رو داشته و دیگه احساس گناه نمی کرده. انگار که با تأیید جمعی، بار مسئولیت از دوشش برداشته شده بود. و این همون چیزیه که آرنت بارها بهش اشاره می کنه: «قدرتمندترین عامل تسکین وجدان برای خود او، این واقعیت ساده بود که هیچکس، ابدا هیچ کس را نمی دید که واقعاً مخالف راه حل نهایی باشد.»

اجرای راه حل نهایی در سراسر اروپا

بعد از کنفرانس وانزه، آیشمن تبدیل شد به یک متخصص تمام عیار تو زمینه «تخلیه اجباری». وظیفه داشت کاری کنه که قطارها به موقع حرکت کنن، یهودی ها رو از هر گوشه اروپا جمع کنن و به اردوگاه های مرگ بفرستن.

اخراج ها از رایش (آلمان و اتریش)

اوج این عملیات تو سال ۱۹۴۴ بود. اما آرنت به عقب برمی گرده و اولین اخراج ها رو از سال ۱۹۴۰ تو شهرهایی مثل اشتتین تو لهستان نشون می ده؛ اخراج هایی که یک شبه و با خشونت انجام می شد. بعدتر، هزاران یهودی دیگه از مناطق مختلف آلمان و اتریش به زور به فرانسه فرستاده شدند و تو اردوگاه گورس جای گرفتند. آرنت تاکید می کنه که تمام این اخراج ها از غرب به شرق، به دست آیشمن و همکارانش سازماندهی و هماهنگ می شد.

یک مشکل عجیب هم پیش اومده بود: تکلیف «نیمه یهودی ها» چیست؟ افراطیون می خواستند اون ها هم اخراج بشن، اما میانه روها طرفدار «عقیم کردن» اون ها بودند! دلیلشون؟ «اگر اجازه کشته شدن نیمه یهودیان صادر می شد، معنایش این بود که نیمه آلمانی خون آن ها بی اعتنایی شده است.» این حرف، نشون از اوج نژادپرستی و نگاه ابزاری به انسانه.

ارو پای غربی (فرانسه، بلژیک، هلند، دانمارک، ایتالیا)

در سال ۱۹۴۲، آیشمن مشاورانش رو از فرانسه، بلژیک و هلند فراخوند تا برنامه اخراج ها رو بریزن. فرانسه اولویت اصلی بود. حتی نخست وزیر فرانسه ویشی پیشنهاد داد که بچه های زیر ۱۶ سال رو هم جزو اخراجی ها قرار بدن تا قطارها پر بشن!

تو هلند هم مثل بقیه جاها، اخراج از یهودی های بی تابعیت (پناهنده های آلمانی) شروع شد. آرنت اینجا نکته جالبی رو مطرح می کنه: با اینکه دادگاه اورشلیم سعی داشت نقش آیشمن رو تو هلند پررنگ کنه، اما آرنت معتقده که همه مأموران از آیشمن تبعیت نمی کردند، چون تو هلند بحرانی بود و وقتی استادهای یهودی اخراج شدند، دانشجوها اعتصاب کردند! این نشون میده که حتی تو اون شرایط هم، مقاومت ممکن بود.

اما داستان دانمارک واقعاً فرق داشت. وقتی آلمانی ها باهاشون درباره نشان زرد رنگ یهودی ها حرف زدند، دانمارکی ها گفتند پادشاه خودش اولین کسی خواهد بود که این نشان رو به سینه می زنه! و مقامات هم تهدید کردند که اگه یهودی ستیزی شروع بشه، استعفا می دن. این شهامت، آلمانی ها رو غافلگیر کرد.

ایتالیا هم، با اینکه متحد آلمان بود، تو مسئله یهود سنگ اندازی می کرد. موسولینی زیر فشار آلمان ها قوانین ضد یهود رو تایید کرد، اما با یه بند تو قرارداد، تقریبا همه یهودی ها رو از نابودی حفظ کرد. آرنت به این انسانیت ایتالیایی اشاره می کنه که از اون آزمون هولناک سربلند بیرون اومد.

بالکان (یوگسلاوی، بلغارستان، یونان، رومانی)

اوضاع تو بالکان هم پیچیده بود. دولت دست نشانده کرواسی با آغوش باز از قوانین ضد یهود استقبال کرد، اما صربستان درگیر جنگ های نامنظم بود.

بلغارستان هم که کلی زمین از رومانی و یونان به خاطر نازی ها گرفته بود، اما باز هم از یهودی ستیزی سر باز زد! آرنت می گه: «شگفت انگیزتر از همه این بود که به رغم قرار گرفتن بلغارستان در مدار جمعیت های مختلط – جایی که یهودستیزی در میان تمام گروه های قومیتی شایع بود و مدت ها قبل از رسیدن هیتلر جزئی از سیاست رسمی حکومت شده بود – بلغارستانی ها ابدا هیچ درکی از مسئله یهود نداشتند.» مردم پشت یهودی ها ایستادند و حتی با قتل پادشاه هم، آلمان ها نتونستند کاری از پیش ببرند.

یونان هم در سال ۱۹۴۳ یهودزدایی شد. مردم بی اعتنا بودند و قطارها هر روز هزاران یهودی رو به آشویتس می بردند.

اما رومانی، قبل از جنگ هم یهودستیزترین کشور بود. اونجا قتل عام با روش های عجیب تری انجام می شد؛ مثلاً پنج هزار نفر رو تو واگن های باری می چپوندند و می ذاشتند همونجا از خفگی بمیرند، در حالی که قطار بی هدف تو روستاها می چرخید.

ارو پای مرکزی (مجارستان، اسلواکی)

مجارستان، تو اوایل دهه ۱۹۳۰، تحت تاثیر فاشیسم ایتالیا، یه جنبش فاشیستی قوی به اسم «صلیب پیکان» داشت. اولین قانون ضد یهودشون رو سال ۱۹۳۸ تصویب کردند. وقتی آیشمن سال ۱۹۴۴ به بوداپست رسید، بلافاصله رهبران یهودی رو مجبور کرد تا «شورای یهود» رو تشکیل بدن. این شوراها دستورات رو اجرا می کردند و در مقابل، روی یهودی های مجارستان تسلط پیدا می کردند. این عملیات تو مجارستان کمتر از دو ماه طول کشید.

اسلواکی هم که «اختراع وزارت خارجه آلمان بود»، تو سال ۱۹۳۹ به برلین اومده بود تا درباره استقلالش مذاکره کنه و همونجا قول همکاری تو «مسئله یهود» رو داد. تو سال ۱۹۴۲، آیشمن تو اسلواکی هم حاضر شد تا درباره تخلیه بیست هزار نیروی کار جوان یهودی مذاکره کنه و ۵۲ هزار یهودی توسط پلیس اسلواکی به اردوگاه های لهستان تبعید شدند.

خلاصه، آیشمن مثل یک مدیر پروژه عالی، تمام این عملیات های پیچیده رو هماهنگ می کرد. بدون اینکه به عواقب اخلاقی کارش فکر کنه، فقط «وظیفه اش» رو انجام می داد.

وجدان معمولی آیشمن: آیا او واقعاً شرور نبود؟

یکی از عجیب ترین بخش های گزارش آرنت، تحلیلش از «وجدان» آیشمنه. آرنت می پرسه: «آیا به راستی آیشمن وجدان داشت؟» خودش جواب می ده: «بله، وجدان داشت و وجدانش برای چیزی حدود چهار هفته به همان شکلی که باید عمل می کرد. عمل کرد. و از آن به بعد دوباره شروع کرد به معکوس عمل کردن.»

آیشمن ادعا می کرد که همیشه طبق اخلاق کانت عمل می کرده؛ یعنی جوری عمل کن که گویی اصل حاکم بر عمل تو، همون اصل حاکم بر قانون گذار یا قانون کشوره. اما این حرف تو یک رژیم توتالیتر که قوانینش غیرانسانی بودند، چقدر مسخره به نظر می رسید؟ او احساساتش رو کشته بود و صرفاً داشت وظیفه انجام می داد.

مهم تر از همه، گزارش های روان پزشکی بود که آیشمن رو «عادی» و حتی «مثبت نگر» توصیف می کرد. اینجاست که آرنت با قدرت تمام می گه: «وضع او، به روشنی مصداق جنون اخلاقی نیست، چه رسد به جنون حقوقی.» آیشمن یک قاتل قانون مدار بود. کسی که تصمیم گرفته بود برخلاف وجدان طبیعی انسان، قتل کنه و این کار رو تو زمانه ای انجام داد که فرمانبرداری به عنوان یک فضیلت ستوده می شد.

صدای قربانیان و پیچیدگی های شهادت در دادگاه

دادگاه آیشمن پر بود از شهود، از بازماندگان هولوکاست که برای شهادت دادن اومده بودند. اسرائیل معتقد بود که این دادگاه، بهترین جا برای محاکمه آیشمنه چون اسناد و شهود بیشتری تو اورشلیم پیدا می شد. آرنت اما این ادعا رو قبول نداشت و می گفت بایگانی های اسرائیلی تازه تاسیس بودند و برتری خاصی نداشتند.

تو اون جلسات طولانی دادگاه، آیشمن بارها تحت فشار قرار گرفت. حتی یک بار تهدید کرد که مثل دادگاه های مسکو، به همه چیز اعتراف می کنه! اما در کل، با آرامش رفتار می کرد. بیشتر شهود، شهروندان اسرائیلی بودند که از بین خیل متقاضیان انتخاب شده بودند. از آلمان، پراگ، اتریش، فرانسه، هلند و کشورهای دیگه هم شاهدانی بودند، اما بیشترین تعداد شهود از لهستان و لیتوانی اومده بودند.

اونا از گذشته تلخشون می گفتند، از رنج ها و ناملایماتی که کشیده بودند. یکی از شاهدها، زیندل گرینشپان، از تباه شدن ۲۷ سال زندگی اش تو ۲۴ ساعت گفت. یهودی بود و برای کار به آلمان اومده بود. یک روز ریختن تو خونش و گفتن که با خانواده اش به پاسگاه برن و چیزی جز پاسپورت با خودشون نبرن. قرار بود به لهستان منتقل بشن و با شعار «جهود گمشو فلسطین..» خاک آلمان رو ترک کنند.

آرنت با تمام احترامی که برای شهادت این قربانیان قائل بود، معتقد بود که این شهادت ها هرچند عمیقاً تأثیرگذار و دردناک بودند، اما نمی تونستند تصویر کامل و ساختاری از چرایی اتفاق افتادن این جنایات رو نشون بدن. اون به یک درس مهم اشاره می کنه:

درس نهفته در چنین داستان هایی ساده است و در حد درک همگان. آن درس، از نظر سیاسی، از این قرار است که تحت شرایط رعب انگیز، اغلب آدم ها به شرایط تن می دهند. اما برخی حاضر به این کار نمی شوند. درست همان طور که درس آموختنی از کشورهایی که راه حل نهایی به آنها پیشنهاد شد از این قرار است که در اغلب جاها «این اتفاق می توانست بیفتد» اما همه جا اتفاق نیفتاد. از نظر انسانی، چیزی بیش از این لازم نیست، و منطقاً چیز بیشتری هم نمی توان خواست، تا این سیاره، مکانی درخور سکونت انسان باقی بماند.

این یعنی، حتی تو تاریک ترین دوران هم، همیشه کورسویی از انسانیت و مقاومت وجود داره.

جنجال هایی که کتاب آیشمن در اورشلیم به پا کرد

وقتی کتاب «آیشمن در اورشلیم» منتشر شد، مثل یک بمب صدا کرد و حسابی جنجال به پا کرد. آرنت فقط یک گزارش ساده ننوشته بود؛ اون یه نظریه تکان دهنده رو مطرح کرده بود که برای خیلی ها قابل هضم نبود.

یکی از بزرگ ترین انتقادات، مربوط به بخش «شوراهای یهود» بود. آرنت تو کتابش به نقش بعضی از این شوراها تو همکاری با رژیم نازی اشاره کرد. منظور آرنت این نبود که یهودی ها خودشون تو کشتار خودشون مقصر بودند، بلکه می خواست نشون بده که حتی تو اون شرایط وحشتناک هم، انتخاب های اخلاقی چقدر پیچیده بودند و چطور سیستم های توتالیتر، حتی قربانیان رو هم مجبور به بازی تو بازی خودشون می کردند. اما این بخش، خشم خیلی ها رو برانگیخت و به آرنت اتهام «سرزنش قربانیان» زدند.

یه انتقاد دیگه این بود که آرنت، آیشمن رو یک «آدم معمولی» نشون داده و بعضی ها این رو به «همدردی» با آیشمن تعبیر کردند. اون ها انتظار داشتن آرنت، آیشمن رو یک هیولای تمام عیار و شیطانی نشون بده، نه یک بوروکرات بی فکر. اما آرنت با شجاعت تمام از دیدگاهش دفاع کرد. اون می گفت هدفش حقیقت گویی و تحلیل پدیده شر بود، نه قضاوت اخلاقی صرف یا سرزنش کسی. اون می خواست بفهمه که چطور چنین اتفاقی افتاده، نه اینکه فقط انگشت اتهام رو به سمت یک «هیولا» بگیره و خلاص. اون معتقد بود که اگه فکر کنیم آیشمن یک هیولای استثنایی بوده، از خودمون سلب مسئولیت می کنیم و خطر تکرار چنین شرارتی رو تو آینده، نادیده می گیریم. همین شجاعت فکری بود که آرنت رو به یک متفکر بی همتا تبدیل کرد.

پایان یک زندگی، آغاز یک تفکر: حکم دادگاه و اعدام آیشمن

محاکمه آیشمن روزهای زیادی طول کشید و در نهایت، دادگاه او رو به جرم «جنایت علیه مردم یهود»، «جنایت علیه بشریت» و «جنایت جنگی» گناهکار شناخت و حکمش اعدام بود. آیشمن درخواست های عفو زیادی فرستاد، از طرف خودش، خانواده اش، حتی خاخام های آمریکایی و اساتید دانشگاه عبری اورشلیم، اما همه رد شدند. در نهایت، در تاریخ اول ژوئن ۱۹۶۲، آیشمن به دار آویخته شد.

آیشمن ماه های آخر جنگ رو تو برلین سرگردان بود، از چشم رؤساش افتاده بود و کاری برای انجام دادن نداشت. رژیم نازی داشت نفس های آخرش رو می کشید. وقتی روس ها پیشروی کردند، آیشمن سر از اتریش درآورد و بعد هم خودش رو گم و گور کرد. برای سال ها به کارهای عجیب و غریب مشغول بود؛ از چوب بری گرفته تا کارگر مزرعه پرورش خرگوش! بعد هم با پاسپورت پناهندگی به بوینس آیرس تو آرژانتین رفت و با یک اسم جدید (ریکاردو کلمنت) تو کارخانه بنز مشغول شد.

اما بالاخره لحظه دستگیری اش رسید. خودش می گفت که متوجه شده بود یهودی های اهل آمریکای شمالی تو محله اش دنبال خرید املاک و زدن کارخانه ماشین آلات نساجی هستند (چیزی که تو اون منطقه محال بود). می توانست فرار کند، اما نکرد. به قول خودش، از گمنامی خسته شده بود و دلش برای جوانان آلمان می سوخت که باید تاوان اشتباهات پدرانشان را بدهند.

آرنت تو تحلیل نهایی اش روی این نکته تاکید می کنه که دادگاه آیشمن رو درک نکرد. دادگاه معتقد بود او از یهودیان نفرت داشت و آرزوی قتل انسان ها رو می کرد، اما از دید آرنت، گناه واقعی آیشمن، فرمانبرداری کورکورانه اش بود. فرمانبرداری در زمانه ای که به عنوان یک فضیلت ستوده می شد، اما به جنایتی هولناک انجامید. آرنت با این دیدگاه، مسئولیت فردی رو به شدت زیر سوال می بره و به ما یادآوری می کنه که حتی تو بدترین شرایط هم، ما مسئول انتخاب های اخلاقی مون هستیم.

درس هایی که ابتذال شر برای امروز ما دارد

شاید فکر کنید «آیشمن در اورشلیم» و مفهوم «ابتذال شر» فقط مال تاریخ و جنگ جهانی دومه. اما راستش رو بخواهید، درس هایی که هانا آرنت به ما می ده، حتی برای امروز ما هم حسابی کاربردیه. مفهوم ابتذال شر به ما یادآوری می کنه که شرارت همیشه با قیافه یک هیولای ترسناک یا یک آدم روانی ظاهر نمی شه. گاهی وقت ها، شر می تونه خیلی معمولی باشه، خیلی اداری، خیلی «وظیفه ای».

همین الان تو دنیای ما، می تونیم نمونه های زیادی از این «ابتذال شر» رو ببینیم:

  • وقتی آدم ها تو سیستم های استبدادی، فقط به خاطر اینکه «دستور داده شده»، کارهای غیرانسانی رو انجام می دن.
  • وقتی تو بوروکراسی های اداری، آدم ها با کاغذبازی های بی معنی، زندگی بقیه رو سخت می کنن، بدون اینکه لحظه ای به عواقب کارشون فکر کنن.
  • وقتی تو شبکه های اجتماعی، افراد بدون تفکر و داوری، شایعات و دروغ ها رو پخش می کنن و به قول معروف، روی موج سوار میشن.

هانا آرنت به ما یاد می ده که «فکر کردن» و «داوری کردن» چقدر تو زندگی مهمه. اینکه از خودمون بپرسیم: «آیا کاری که دارم می کنم، درسته؟» یا «آیا من مسئول تبعات این کار هستم؟» فقط با همین سوال های ساده است که می تونیم جلوی شرارتی که تو لباس بی فکری و بی تفاوتی پنهان شده رو بگیریم.

این کتاب به ما می گه که مسئولیت فردی، حتی تو بزرگ ترین سیستم ها هم از بین نمیره. اگه آدم ها فکر کنن که «فقط یک مهره» هستند و کاری از دستشون برنمیاد، اون وقته که فاجعه اتفاق می افته. پس بیایید یاد بگیریم که هیچوقت در برابر ظلم و بی عدالتی، فقط به خاطر «اطاعت» یا «وظیفه»، سکوت نکنیم یا بی تفاوت نباشیم. چون شاید همین سکوت ها و بی تفاوتی های کوچک، زمینه رو برای شرارت های بزرگ تر فراهم کنه.

کتاب آیشمن در اورشلیم: مشخصات و ترجمه های فارسی

برای اونایی که دوست دارن عمیق تر وارد دنیای این کتاب بشن، بد نیست یه نگاهی هم به مشخصات و ترجمه های فارسی اون بندازیم:

  • عنوان کامل: آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر
  • نویسنده: هانا آرنت

این کتاب با چند ترجمه خوب تو بازار فارسی موجود هست. دو تا از معروف ترین و معتبرترین ترجمه ها که می تونید انتخاب کنید:

  1. ترجمه خانم زهرا شمس که توسط نشر برج منتشر شده. این ترجمه اولین بار در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید و خیلی هم مورد توجه قرار گرفت.
  2. ترجمه آقای مهدی افشین فر که توسط انتشارات اکباتان در سال ۱۴۰۲ ارائه شده و یک ترجمه تازه و متفاوته.

هر دو ترجمه نقاط قوت خودشون رو دارند و انتخاب بینشون به سلیقه شما برمی گرده. پیشنهاد می کنم قبل از خرید، چند صفحه ای از هر دو رو بخونید تا ببینید با کدوم یکی بیشتر ارتباط برقرار می کنید.

نتیجه گیری: میراث یک نگاه شجاعانه

«آیشمن در اورشلیم» فقط یک کتاب تاریخی نیست، یک هشدار جدیه. هانا آرنت با شجاعت تمام، به ما نشون داد که شر می تونه چقدر «عادی» و «مبتذل» باشه. این کتاب، دعوتیه برای اینکه همیشه فکر کنیم، همیشه سوال بپرسیم و هیچوقت مسئولیت اخلاقی مون رو به گردن سیستم یا دستورات نندازیم. میراث آرنت، همین نگاه شجاعانه به واقعیت های تلخ و پیچیده انسانه که تا همیشه، راهنمای ما برای ساختن دنیایی انسانی تر خواهد بود. اگر به دنبال کتابی هستید که ذهن شما را درگیر کند و دیدگاهتان را نسبت به ماهیت شر و مسئولیت فردی عمیق تر کند، مطالعه نسخه کامل «آیشمن در اورشلیم» را به شدت پیشنهاد می کنیم.

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب آیشمن در اورشلیم (ابتذال شر) – هانا آرنت" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب آیشمن در اورشلیم (ابتذال شر) – هانا آرنت"، کلیک کنید.